گرد هم آئی هفتگی
همزمان با شب میلاد امام حسنمجتبی(ع) جمعی از شاعران داخلی و خارجی به دیدار رهبر انقلاب رفتند و به شعرخوانی پرداختند، «علی حکمت» از جمله شاعران بود که ابیاتی خواند.
یکی را پسر مست و مخمور بود
ز اخلاق نیکو بسی دور بود
یکی باغ انگور بودش پدر
معیشت نمودی از این رهگذر
چو مستی هر روز فرزند دید
همه تاک آن بوستان را برید
حکیمی چو بشنید، دادش پیام
که ای داده بر دست شیطان لگام
تو! پنداشتی آدم مست کیست؟
که مستی تو کم ز فرزند نیست
گرفتم که او مست لایعقِل است
به مستی نشاید ره مست بست
پسر برد گر آب این خانه را
بریدی تو هم آب و هم دانه را
رَز از بهر انگور آمد پدید
نه از بهر مستی که گردد نبید
شراب ای برادر اگر پاک نیست
گنه از من و توست، از تاک نیست
لینک شعرخوانی صوتی، تصویری
دریافت فیلم دیدار شاعران
به گزارش سراج استهبان؛ «علی حکمت» شاعر استهبانی متولد 1324 و بازنشسته فرهنگی و ساکن تهران است. او به عنوان اولین شاعر استهبانی است که توفیق یافته در محضر مقام معظم رهبری شعر خوانی کند.
امسال در شب ولادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از اهالی فرهنگ، اساتید شعر و ادب فارسی، شاعران جوان و پیشکسوت کشور و تعدادی از شاعران از کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان و آذربایجان، با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. در این دیدار علی حکمت شاعر اهل شهرستان استهبانات نیز حضور داشت.
علی حکمت در خصوص چگونگی دعوت به این محفل به خبرنگار ما گفت: این دعوت یک دعوت الهی بود و هیچ کس در این ماجرا دخیل نبود. من برای انجام کار شخصی از تهران به استهبان آمده بودم که یکی از دوستان که از افراد مذهبی و با سابقه ادبی است، جهت شرکت در شب شعر هفته تربیت از من دعوت کرد. در ابتدا به دلیل عدم آمادگی، دعوت را رد کردم اما وقتی اصرار دوستان را دیدم پذیرفتم و در شب شعر شرکت کردم. بعد از چند دقیقه حضور در سالن مجری اسم من را جهت خواندن شعر اعلام کرد و چون من هیچ شعری را آماده نکرده بودم شعری با عنوان «گنه کرد در بلخ آهنگری» که از سروده های من در سال 1367 بود را خواندم.
بعد از اتمام شب شعر تقریبا آخر شب بود که یکی از دوستان با من تماس گرفت و به بنده تبریک گفت علت را که جویا شدم گفت: شما جهت شرف یابی به محضر مقام معظم رهبری برای 14 رمضان دعوت شدید. با اینکه هنوز 2یا 3 ماه مانده بود به مار رمضان در کمال تعجب گفتم شما این مسئله را غیب گویی می کنید یا اینکه از کسی شنیده اید. ایشان گفتند: من الان در حضور آقای غزوه «مدیر جلسات شعر رهبری» هستم و صحبت از شما بوده و شما را جهت شرکت در این مراسم دعوت کرده اند.
هنوز برایم جای تعجب بود که من تا به حال آقا غزوه را نه دیده بودم و نه می شناختم و نه حتی شعری تازه را در آن شب شعر خوانده بودم که مورد توجه قرار بگیرد.
بعد از چند روز از این ماجرا که به تهران آمده بودم آقای غزوه با من تماس گرفتند و گفتند شعری را که در شب شعر خواندی جهت بررسی به حوزه هنری تحویل دهید و من نیز همین کار را کردم
تقریبا 10 روز مانده بود به تشکیل از حوزه هنری اطلاع دادند که شما جهت شرکت در مراسم پذیرفته شده اید.
همیشه دیدار با رهبری برایم یک آرزو بود که مطمئن بود نمی شود اما وقتی خدا بخواهد نیاز به هیچ کس و هیچ چیز نیست.
وی در ادامه گفت: یک روز مانده به مراسم طی تماسی اطلاع دادند که فردا ساعت 5 عصر در همان حوزه هنری حضور پیدا کنیم. من هم کتاب شعر «و اما بعد»، «زمزمی دیگر» و «جلد اول کتاب فرهنگ نامه استهبان» به همراه یک کار هنری که در مورد آن توضیح خواهم داد با خود به حوزه هنری بردم.
بعد از حضور در محل مورد نظر به همه مدعوین جهت ورود به جلسه کارت شناسایی داده شد اما به من 2 کارت دادند وقتی علت را جویا شدم گفتند شما قرار است در محضر رهبری شعر خوانی داشته باشید. چون تا آن زمان خودم هم نمی دانستم قرار است در محضر معظم له شعری را بخوانم هیچ شعری را آماده نکرده بودم.
اما در مورد آن کار هنری باید بگویم که آقای منتخبی به پاس انتشار کتاب «و امابعد» زحمت کشیده و جلد این کتاب را از نقره ساخته بودند. بعد از اینکه این کار هنری به دستم رسید تصمیم گرفتم آن را به موزه آستان قدس رضوی هدیه کنم که وقتی با مدیریت موزه صحبت کردم گفتند: ما تنها چیزهایی را می پذیریم که مستقیما از دفتر مقام معظم رهبری به اینجا ارسال شده باشد. که در بدو ورود به حوزه هنری جهت شرف یابی مقام معظم رهبری، کتاب ها و این کار هنری را از من تحویل گرفتند.
عکی حکمت ورود به بیت رهبری و دیدار با معظم له را این طور شرح داد: بعد از حضور کلیه مدعوین، ما را با اتوبوس به بیت رهبری بردند. با وجود استرس زیاد به محض این که وارد بیت رهبری شدم احساس کردم به خانه بهترین دوستم دعوت شده ام و از آن استرس دیگر خبری نبود. ساعت حدودا 7 بود که به آنجا رسیدیم. در حیاط بیت رهبری که از قبل فرش شده بود نشستیم. تا این که بالاخره ساعت 8:15 انتظارها به پایان رسید و چشم ما به جمال مقام معظم رهبری روشن شد. طبق قرار قبلی که با دست اندرکاران برنامه داشتیم قرار شد هر نفر فقط 30 ثانیه با حضرت آقا دیدار داشته باشد تا وقت به همه برسد. من نفر سوم بودم که افتخار دست بوسی مقام معظم رهبری را پیدا کردم. کتاب ها را که قبلا به من برگردانده شده بود به حضرت آقا تقدیم کردم که مورد تایید و تشویق ایشان قرار گرفت و در مورد کار هنری قول پیگیری جهت ارسال آن به موزه آستان قدس رضوی را دادند.
شاعر استهبانی در سوال خبرنگاری که بعد از این دیدار پرسید: مقام معظم رهبری را چگونه دیدید؟ فقط می توانم بگویم آیت الله خامنه ای یکی از اولیاءالله است و فقط کسی می تواند در مورد ایشان نظر بدهد که در حد ایشان باشد.
وی در خصوص ادامه این برنامه به خبرنگار ما گفت: بعد از اتمام نماز جماعت و صرف افطاری مجددا در حسینیه امام خمینی "ره" به محضر آقا شرف یاب شدیم. کسانی که بنا بود در محضر رهبر شعر بخوانند ردیف اول و طبق شماره صندلی جلو نشسته بودند و ما بقی هم پشت سر آنها.
وقتی در آن محل قرار گرفتم به یکی از دست اندرکاران برنامه گفتم که چون من نمی دانستم قرار است شعر بخوانم، شعری را آماده نکرده ام که گفتند همان شعری را که در شب شعر استهبان خواندی همان را بخوان.
خوشبختانه آن شعر را هم حفظ بودم و هم یک نسخه به همراه داشتم.
در ابتدای مراسم آقای حمید سبزواری شعر خواند و بعد از شعر خوانی میهمانانی از هندوستان، پاکستان و افغانستان نوبت به من رسیدکه همان شعر را خواندم به محض اینکه گفتم «گنه کرد در بلخ آهنگری» حضرت آقا به شوخی گفتند: عجب! تازگی!؟ من هم که آمادگی نداشتم گفتم: حضرت آقا هر روز. و بعد شعر را ادامه دادم و خواندم:
يکي را پسر مست و مخمور بود
ز اخلاق نيکو بسي دور بود
يکي باغ انگور بودش پدر
معيشت نمودي از اين رهگذر
چو مستي هر روز فرزند ديد
همه تاک آن بوستان را بريد
حکيمي چو بشنيد، دادش پيام
که اي داده بر دست شيطان لگام
تو! پنداشتي آدم مست کيست؟
که مستي تو کم ز فرزند نيست
گرفتم که او مست لايعقِل است
به مستي نشايد ره مست بست
پسر برد گر آب اين خانه را
بريدي تو هم آب و هم دانه را
رَز از بهر انگور آمد پديد
نه از بهر مستي که گردد نبيد
شراب اي برادر اگر پاک نيست
گنه از من و توست، از تاک نيست
بعد از خواندن شعر فکر نمی کردم رهبری این قدر تشویق کنند و توضیح دادند که این شعر مثنوی بدون حشو و زائد بود و من هم در مقابل این همه لطف بجز تشکر کاری نمی توانستم انجام دهم.
چیزی که برای خود عجیب بود اینکه اگر من بخواهم برای جمعی مثلا 10 نفره صحبت کنم ممکن است نتوانم بیان خوبی داشته باشم چه برسد به اینکه در محضر رهبری شعر بخوانم اما باور کنید همین که دوباره چشمم به جمال آقا روشن شد احساس کردم یکی از بهترین دوستانم که با هم رودربایستی نداریم را دیدم. در مدت 70 سال عمرم هیچ انسانی را که با ایشان وجه تشابهی داشته باشد را ندیدم ایشان خود را وقف خدا کرده و هیچ غروری ندارد.
بالاخره این مراسم با شعر خوانی دکتر حداد عادل ساعت 12:30 به پایان رسید.
تمام این ماجراها همچون خوابی بود که هیچ کس در آن نقشی نداشت و حتی تا یک روز قبل هم به فکرم خطور نمی کرد به محضر معظم له شرف یاب شوم.
بعد از چند روز از گذشت این مراسم آقایی با من تماس گرفت و گفت دفتر مقام معظم رهبری اعلام کرده اند که آن کار هنری به موزه آستان قدس رضوی ارسال خواهد شد.
چه خوش گفت حافظ که: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن/ که دوست خود روش بنده پروری داند
و حرف آخر این که:
وقتی می دیدم خانواده معظم شهدا و دیگران چگونه با اخلاص و بدون هیچ چشم داشتی در بیت خدمت می کنند دوست داشتم خداوند این سعادت را نصیبم می کرد، بقیه عمر را به خدمت سپری می کردم. انشالله که خداوند توفیق زیارت مقام معظم رهبری را به همه عطا فرماید.
علی حکمت در اردی بهشت سال یک هزار و سیصد و بیست و چهار شمسی در استهبان متولد شد؛ در همان جا به مکتب و دبستان و دبیرستان رفت و پیشه ی آموزگاری را برگزید، آن گاه تحصیلات فرادبیرستانی ی خود را در زمینه ی زیان و ادبیات و آموزش و پرورش ادامه داد. حکمت عمده ی عمر کاری ی خویش را در استهبان گدراند و پس از این که از کار دولتی بازنشسته شد، ضمن کار ادبی به صنعت گری، که از دوران خردسالی در کتار در س و مدرسه با آن خو گرفته بود، روی آورد. حکمت نخستین شعرهایش را در سن چهارده ساله گی سرود. او درحال حاضر ساکن استهبان است و بیش تر وقت خود را صرف پژوهش بر روی واژه گان ِ محلی ی زادگاهش می کند. به زودی شاهد کار تازه ی او در همین زمینه خواهیم بود.
"و امّا بعد . . . " اثر به یادماندنی ی حکمت در سال هزار و سیصد و هشتاد و سه شمسی منتشر شد و توجه بسیاران را به خود جلب کرد. این کتاب در برگیرنده ی شش بخش است: * واقعیت نامه * غم نامه * عشاق نامه * تقدیر نامه * سته بان نامه * منجفر نامه |
|||||
علی حکمت واژه واژه ی شعر خویش را از لب و دهان مردم کوچه و بازار برگرفته و به گوش خودِ مردم رسانده است و از همین رو شاعر مردم است. حکمت، خشت خشت دیوارهای زادگاه مرا سروده و هر واژه ی شعر او یاد مهربانی ، ساده دلی، صفا ، نوع دوستی و غم خواری های بی ریای مردم سخت کوش و قانع زادگاهم را در جان و دل من زنده می کند. منجفرنامه ی او شاه کار است. و سته بان نامه ی او یک دوره ی کامل مردم شناسی ی مردم ماست. حکمت اگر تنها واژه های این کتاب را گرداورده بود، کاری سترگ کرده بود؛ چه رسد که آن ها را در شعر به کار گرفته و چه خوش کاری کرده است. (برگرفته از مقاله ی شعر بی قاپ و قوپ: مروری برشعر علی حکمت؛ نوشته ی صمصام کشفی ) |
|||||
|
|
||||
شعر بی قاپ و قوپ[1]
وارسی ی شعر علی حکمت
به بهانه ی انتشار ِ« و اما بعد. . .»
فکرش را بکنید: در زمستانِ غربت نشسته ایی و داری آه می کشی که عید نوروز دارد پاورچین پاورچین می آید و کسانی که دوست شان داری در کنارت نیستند. ناگاه، پستچی در میزند و بسته ایی به دستت می دهد. مثل همیشه، نخست، چشم می اندازی به آدرس گیرنده و فرستنده تا مطمئن شوی که اشتباهی در کار نبوده است. آخر به روزگاری به سر می بریم که هر چه به دستت می رسد لزومن از آنِ تو نیست یا اگر هست، خبر خوش نیست. اما، گویا گوهره ی این یکی از آن گونه است که برای به دست آوردنش باید دست افشانی کرد . نام و آدرس فرستنده را که می بینی ذوق میکنی و فیلت هوای هندوستان می کند و به یاد می آوری که پرسیده بودند چه می خواهی و بی اختیار این شعر اسماعیل خویی را برایشان خوانده بودی که:
نه پسته، نه كشمش ِ شرابى بفرست؛
نه سيب، نه آلو، نه گلابى بفرست:
من هم به زمين هر چه تو دارى دارم:
يك تكّه ام آسمانِ آبى بفرست.
در حالی که بسته را باز می کنی و چشمت به کتاب مستطاب علی جان حکمت می افتد، عکس آبشار روی جلد برت می دارد و می بردت به روزهای کودکی. روزهایی که هنوز پدر بود و مادر بود و برادر بود و از بد روزگار هیچ حالیت نبود و تفریحی اگر بود بیدارشدن صبح ِ گاه بود و صدای کاکا بود که وقت رفتن کوه است و خوشحالیی ملکیی نو پوشیدن بود و خرسواری بود و تا دامنه و بناسک رفتن بود. هی پرسه میزنی در دوران کودکی و نوجوانی؛ و هی خاطره است که از در و دیوار جانت بالا میرود و هی به یاد می آوری میدان میری را، مسجد پدر را و حسینیه را و شب های یازدهم محرم را و هزار و یک خاطره ی دیگر را. هم ، به یاد میآوری که اگر در درس و مشق مشکلی داشتی کتاب و دفتر به دست دویده ای به درون مسجد که علی حکمت و محمدرضا کارگر در آنجا درس حاضر می کرده اند و با روی همیشه خوش آنان روبرو شده ای. و به یاد می آوری که پدر به تو گفته بود مثل بچه ی خودش نگران علی است که مبادا استعداد فراوانش به هرز برود. بغضی گلوگاهت را می گیرد و نمیدانی گریه کنی یا بخندی که حالا کار این برادر بزرگتر را پیش رو داری. چه می کنی؟ هیچ؟ . . . نه! . . . ، به دور و بری هات می گویی: من که عیدی ام را گرفته ام. شما هم بروید فکری به حال خودتان بکنید. گوشه یی خلوت می گزینی و کتاب را باز می کنی و از برگ اول می خوانی. می خوانی؟ . . . نه! . . . ، واژه واژهایش را می نوشی.
حتمن نگفتنی است که به گاهِ بر رسی یک کار جدی باید به قول هم شهری های من: " از تعارف کم کرد و بر مبلغ افزود"؛ و هم، گفتنی نیست که: آنگاه می شود با اثری برخورد کرد که نشر همه گانی یافته باشد و از چهار چوب شفاهی بیرون آمده باشد.
باور من آن است که نوشتن و منتشر کردن یک حق همه گانی است. جلوی نشر را نباید گرفت. آزادی بیان، آن هم آزادی ی بی و حصر بیان و عقیده، از ابتدایی ترین حقوق بشر است. از سوی دیگر باید در ِدروازه ی نقد هم باز باشد. هر نوشته را نقد آن نوشته کاملتر می کند. گفتنی گفتنی است و شنیدنی شنودنی. پاسخ نوشته، نوشته است. می دانید که چه می خواهم بگویم؟ البته که میدانید.
همه ی هنرمندان اعم از شاعران، نويسندگان، نقاشان، موسيقيدانان و . . . خواه ناخواه از پیرامون زنده گي خود تاثير مي گيرند. به اين معنا كه مثلن حتمن گوهره هایی از اقليم، فرهنگ، زبان و زنده گي مردم شیراز در شعر حافظ هست كه از آن ها در شعر شاعران ديگر كه به يك حوزه جغرافيايي ديگر تعلق دارند نشاني نيست. اين رويكرد چه در ادبيات مدرن و چه در ادبيات پيشامدرن و حتي هنر و ادبيات باستاني هم وجود داشته است. به عنوان مثال وقتي شما شعرهای باستاني مردم فنلاند را مي خوانيد، در آن جابه جا با اسامي چیزهایی آشنا می شوید که ويژه ی زنده گي مردم منطقه های سردسير است. در شعرهای بومی آلاسکا از سورتمه، سگهای سورتمه کش، اگلوز ( کلبه های یخی) و درخت هاي كاج استفاده شده؛ چیزهایی که در شعر مردم آفريقا نمي توان يافت. خوب معلوم است که به شعر حکمت هم باید از همین سو نگاه کرد و حتمن شما هم، مثل من، در شعر او به دنبال پسندِ همدان و تهران و تورنتو و لس آنجلس نیستید.
« و اما بعد . . .» کار هنرمندی است که چونان مجسمه تراشی ورزیده از واژه های خام و تراش ناخورده پیکره ایی را تراشیده که برای اهلش چون ونوس دلبرانه تماشاییست؛ و صد البته، در این جا باید گفت خواندنیست. کوچکترین اهمیت کار حکمت در این است که حرف دل چنان بر زبان آورده که می تواند مخاطبانش را دمی بر بال خیال بنشاند و در موردِ جدی تر ، می تواند براشان مرجع یا رفرنسی شود برای پژوهش. پس پر روشن است که این کار ارج مند است و سزاوار ستایش.
براستی آیا ، سرایش به گویش محلی، آن هم محدوده ی جغرافیایی به کوچکی استهبان، ارزش وقتی که می گیرد را دارد؟ پاسخِ من به این پرسش «آری» است. یکی از ارزش های این کار زنده کردن یا زنده نگاه داشتن واژه گانیست که شایسته ی همه گانی شدن اند. واژه گانی که بار معناییی غنی دارند و می دانیم که واژه همه گانی نمیشود مگر آن که بر زبان رانده شود و چه راهی بهتر از به کارگیریی آن در شعر و متن؟
چندی پیش، در تورنتو، به دیدن دکتر رضا براهنی رفته بودم، برایش متنی را خواندم که در آن، چند واژه ی بومی از قبیل: "کنتره[2]"، "تج[3]" و " هَش[4]" به کار برده بودم. بحث به اصالت زبان و اصالت واژه کشید. استاد گفت: "به نظر من تو باید از این واژه ها بیشتر استفاده کنی، نه تنها استفاده که در به کاربردنش پافشاری کنی تا جا بیافتند. یکی از راه های گسترش زبان افزودن واژه هاست. بسیاری از این واژه های محلی آنقدر زیبایند که باید دو دستی بهشان چسبید"
در میان گویش های بومی گاه می شود جایگزین های خوبی برای کلمه هایی که اصالت فارسی ندارند پیدا کرد و این مهم به دست نمی آید مگر به کندوکاو در گویش های بومی. حال گو این گویش مال شهر کوچکی چون زادگاه من باشد.
ايران از كشورهايى است كه فرهنگ شفاهى ، يعنى فرهنگ مردم در آن پربار است و آداب و رسوم ريشههاى چند هزارساله دارند. ايرانيان تا پایانه ی دوران ساسانى، به ثبت افسانهها، روايتها، اسطورهها، حتا متنهاى مذهبى و حكومتى علاقه ی چندانى نشان ندادهاند و باور داشتند كه متنهاى مذهبى و روايات دينى به هنگام اجرا اهميت مىيابد و صورت و معناى آن با نوشتن آسيب مىيابد. در ايران قبل از اسلام، خواندن و نوشتن ویژه ی گروه های ممتاز بودهاست و توده ی مردم حق نداشتند به شغل دبيرى و نويسنده گى و خواندن متنها بپردازند و نسخههایی با شماره گان اندک كه از متنهاى مذهبى و حكومتى موجود بوده به اضافه ی شعرها، افسانه ها و اندرزنامهها، در دفترهاى ویژه یی در خزانه ی شاهان، دور از دسترس مردم قرار داشته است.
پس از هجوم اعراب به ايران، در سده ی اول و دوم هجرى، اشراف ايرانى كه از آداب و سنتهاى فرهنگ خود آگاه بودند به خواندن و نوشتن و بازگو کردن آنها آشنايى داشتند، از بيم آن كه مبادا بر اثر گسترش عقايد دينى جديد، فرهنگ باستانى نابود شود به باز نويسىی اسناد مذهبى و رسمى و افسانههايى كه روايتهاى شفاهى داشت اقدام كردند، بدين ترتيب آنها را از نابودى رهاندند. بعدها همين خاندانهاى فرهنگى به صورت وزير و دبير و سازمان دهنده، با حكومت عباسى همكارى كردند و بخشى از فرهنگ ايران را در كنار تجربههاى ادارى و شكلهاى حكومتى، به امپراتورى جديد اسلامى منتقل كردند.
قصّههاى عاميانه كه نسل به نسل تا امروز حفظ شده، و گفتهها و متل ها که در ان ها واژهگان بومی به کار رفته است بايد گردآورى و مطالعه شوند، هنرهاى مردمى كه آن را به غلط صنايع دستى مىناميم بايد مجددن ارزيابى گردند. آداب و رسوم، سنتها، باورها، حتا آنچه خرافه تلقى مىشوند، ترانهها، موسيقى و رقصهاى محلى، هنرهاى كاربردى چون دستبافیها، اشياء فلزى و چوبى و سنگى، شكلهاى معمارى، گونههای گوناگون باغسازى و تقسيم آب و زمين و محصول، حتا دعاها و نفرينها و هر آنچه به مردم كوچه و بازار متعلق است بايد از نو بازشناسى، ثبت و بررسى گردد تا ريشههاى رفتارى و انديشهگىی مردم بار ديگر در بسترى تاريخى دریافته شوند.
اين كار نبايد با شيفتهگى و نستالژى يا به خاطر ارضاى غرور و افتخارات ملى انجام شود، بلكه ميراث گذشته و اكنون، مىتواند به عنوان مواد خام، پژوهشگر را به شناخت روابط پيچده اما در همبافتهی جامعهیى كهنسال و فرهنگپرورِ نوانديش رهنمون شود و اورا واقعبينانه به حكايت آنچه بودهاست و انتقال گوهر سنت به امروز و آينده وادارد.
با داشتن همین نگاه و باور است که مجموعهی کار علی حکمت را به وِیژه ( تکرار و پافشاری کنم : به ویژه) در راستای نگاهبانی و نگاهداشت یک فرهنگ میدانم. و نمی دانم جایش این جاست یا باید در چند پاراگراف پسینتر بنویسم که: علی حکمت را شاعر و پژوهندهیی میدانم که چون کار مردمی می کند و سر به دنبال کار و زبان مردم دارد و در زنده نگاه داشتن فرهنگ مردم می کوشد، پس کارش، نتیجهی فرخندهی انقلاب مشروطیت است و باید با دوست دانشورم محمدرضا جان آل ابراهیم هم کلامی کنم که اگر مشروطیت همین یک کار را کرده بود که ادبیات مارا از قدرت جدا کرد و مردمی کرد، مارا بس بود تا بدان افتخار کنیم.
باری؛
من به همین دلیل و یک صد و بیست و چهار هزار دلیل دیگر به علی افتخار می کنم.
دیدم و خواندم، در یکی دو جا، که علی حکمت را با زنده یاد شمس اصطهباناتی مقایسه کردهاند. من اما با همهی احترامی که برای آن زندهیاد و دیگرانی چو او قایلم، میگویم که علی حکمت را نمیشود با کس دیگری مقایسه کرد. چرا که پیشینیان او ، دست کم در استهبان، اگر هم کاری در زمینهی بومی سرایی کردهاند چنین کارستانی نبوده است. کار حکمت اما شایستهگیی آن را دارد که در پیشگاه نقد ادبی قرار گیرد.
به بانگ بلند می گویم این را: من در « و اما بعد . . .» به دنبال شعر ناب نیستم و در این نوشته هم سر آن ندارم که آن را با متر و معیارهای شعر ناب و شعر خیال بررسی کنم. شعر حکمت از نوعی ويژه است و حال و هوای خود را می طلبد. از سویی مخاطب شعر ناب همهگان نیستند. پاسخ به چراهای این گفته از حوصلهی این نوشته خارج است. آنچه کلام حکمت را درخور توجه میکند این است که او توانسته بی آن که خود و کار خودرا به ابتذال بکشاند یا جامهی مدح و ثنا به آن ها بپوشاند، واژهگانی را که در لفظ و کلام مادر و مادربزرگ و هم محلهییها و همشهریهای ما بوده و داشته در پس غبار روزگاران چهره گم میکرده به قالبی بریزد که برای مردم آشناتر است و هدیهشان کند تا خود پاسدارش باشند و ماندهگارش کنند. کاری که او به دست داده و واژهنامهیی که همراه شعرهایش کرده است برای نسل فارسی خوان بعد از او هم، ، در صورتی که بخواهند با یک فرهنگ بومی آشنا شوند، قابل استفاده است.
لایهی دیگری که در « و اما بعد . . .» نهفته است و شاید بیش از آنچه در بالا به آن اشاره شد به چشم برخی بیاید، طنز است. طنز شگفتی که اگر نیک بنگری در متن زندهگیی مردم شهرهای کوچکی چون استهبان بافته شده است و آن اندازه در لایه ها و سویههای زندهگیی مردم تنیده شده که عادی مینماید. آری زندهگیی واگو شده به ویژه در «منجفرنامه» طنزی برای خندیدن نیست و راستی، چه کسی گفته که طنز و خنده در هم آمیختهاند. در پساپشت هریک از سرودههایی که در نگاهِ نخست خنده دار مینماید اگر نیک بنگرید خوب درمییابید که چه میخواهم بگویم. حکمت، به این معنا در عین طنازی زندهگی سرایی کرده است. نه برای خنداندن بل برای تلنگر زدن به خفتهیی که ماایم. طنزی که حکمت در سرودههاش بهکار برده از آن گونه است که مرا نمی خنداند به فکر فرو میبرد. چرا که دربارهی طنز، من، به این گفتهی نویسندهی ارجمند میهنم، دکتر جواد مجابی، استناد میکنم:
"من در طنز خندیدن را حرام می شمرم این فتوای قلب اندوهگین مناست اگر در زنجیرهی طنز، طعمی از شکست، حجمی از تلخی، بافته ای از هشیاری و خنجری از خون و خشم نباشد اگر تو را همانطور که می خندی به گریه نیاندازد، اگر تو را علیه سیاهکاری و فساد و پوسیدهگی برنیانگیزد، اگر تو نیز دشنهیی برای دریدن سیاهی نشوی، بگذار آن قضایا را مطربی و سرگرمی نام بنهیم و مایهی ریشخند برای آنکه می نویسد و آنکه می خواند و آنکه می سازد و می بیند. ما برای قلقلک دادن زاده نشده ایم به همه چیز می شود خندید یا می توان مردم را خنداند، اما نه به این قیمت که خود را مضحکهی دیگران کرده باشیم. بسیاری چنین اند. اینان گدایان خنده اند. برهنهگان را خوشحال می خواهند. خوب، آدمهای خوش قلبی هستند اما آیا این کافی است؟
زمانی دلقکی شغلی بود حالا این شغل بی جیره و مواجب، چه مدعیان فراوانی دارد. قصدم توهین نیست توضیح دادن درباره یک شغل عادی است."
طنز علی حکمت ازآن دست است که پوسیدهگی ها و درماندهگی ها را آشکار می کند و در حالیکه خنده بر لبت مینشاند تکانت می دهد و از این رو، گاه، کارش به همان گفتهی شاملوی بزرگ نزدیک میشود: شعری که زندهگیست.
علی حکمت واژه واژه ی سرودههای خویش را از لب و دهان مردم کوچه و بازار برگرفته و به گوش خودِ آنها رسانده است و از همین رو شاعر مردم است. اگر من شعر حکمت را شعر بی قاپ و قوپ میخوانم برای این است که سخنش را بیپیرایه یافتهام. در "و اما بعد . . ." این واژهگان هستند که سروده و سرایش را در پی می کشند. و با این که به فرم و قافیه و وزنهای سنتی پای بند نیستم و حتا آن گونه سرودن را کاری امروزی نمی دانم، در مورد کار حکمت باید اما واگو کنم که او در سرودههای خویش فرمی را برگزیده که به درد سخنش میخورده و به او اجازه داده تا روانتر حرف بزند. شعر بی قاپ و قوپ به راستی که عنوان شایستهیی برای سرودههای حکمت است.
حکمت، خشت خشت دیوارهای زادگاه مرا سروده و هر واژه ی شعر او یاد مهربانی ، ساده دلی، صفا ، نوع دوستی و غم خواری های بی ریای مردم سخت کوش و قانع زادگاهم را در جان و دل من زنده می کند.
منجفرنامه ی او شاه کار است. و ستهبان نامه ی او یک دوره ی کامل مردم شناسی ی مردم ماست. حکمت اگر تنها واژه های این کتاب را گرداورده بود، کاری سترگ کرده بود؛ چه رسد که آن ها را در شعر به کار گرفته و چه خوش کاری کرده است. و چه خوشتر میداشتم که علی املای برخی واژههایش ( واژههای ما) را به گونهیی برمیگزید تا شکل بیقوارهی حروفی که بیگانهگان به زبان پارسی انداختند را به خود نگیرند. برای مثال، اگر من جای حکمت بودم " اطتا" را " اتتا" مینوشتم، "صدوم" را "سدوم" و "صابنات" را "سابنات" مینوشتم. بس کنم که دارم شیطنت میکنم!
از روزی که گوش و لبم با " پریا"ی شاملوی کبیر آشنا شد و از روزی که "علی بونه گیر" پریشادخت شعر پارسی فروغ فرخزاد به گوش جانم رسید تا امروز که "و اما بعد . . ." را پیش رو دارم چند دهه گذشته است. دراین سال ها یاد گرفتهام که چه شعری را بخوانم و چگونه شعری را دوست داشته باشم. در خواندن و گزینش شعر وسواس دارم و حالا میبینم که "و اما بعد . . . " علی حکمت را دوست میدارم چرا که در نوع خود کاری است یکتا و حتمن چون از دل برآمده بر دلم مینشیند. گذشته از اینها دقتی که درستاندرکاران این مجموعه از شاعر گرفته تا حروف چین و ویراستار و صدا بردار و .. به کار بردهاند. در خور ستایش است که این تیم، همه، در حد امکان کاری با کیفیت به خواننده ارایه دادهاند. کاری که میشود به آن افتخار کرد و به اهل فن نشان داد و به عنوان یک مرجع همیشه دم دست داشت. و بی انصافی کردهام اگر در این نوشته دست مریزادی، یا بهتر است بگویم: زبان مریزاد، به دوست دیرینم ابراهیم جان افتخاری نگفته باشم که چه خوش، کلام علی جان حکمت را گوش و دلنشین تر می کند.
از روزی که سرخیل شاعران پارسی گوی، رودکیی سمرقندی، بوی جوی مولیان را سرود یازده سده میگذرد و من هرگاه به یاد دیار و یار میافتم این سروده را زمزمه می کنم؛ و حالا ، در پایانهی سخن، میخواهم، یعنی خوش دارم که، بگویم: با خواندن و شنیدن کلام خجستهی حکمت، باز به یاد رودکی افتادهام و این که :
ريگ آموى و درشتى های او
زيرپايم پرنيان آيد همى
برادر خوبم، علی جان، خسته نباشی و زنده و هماره دل زنده باشی.
۲۴ مارچ ۲۰۰۵ برابر با ۴ فروردین ۱۳۸۴ ــ صمصام کشفی - مریلند
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . پشت هم اندازی، ژست خشک و خالی
2. تار عنکبوت
3. جوانه
4. حیران و متحیر
نظرات ارسال شده