ما را دنبال کنید

جستجوگر

ورودی انجمن ادبی

عضویتِ سایت و انجمن

آلبومهای نماهنگها

آپلودها

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 392
  • کل نظرات : 363
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 5
  • تعداد اعضا : 443
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 449
  • بازديد ديروز : 444
  • بازديد کننده امروز : 164
  • بازديد کننده ديروز : 180
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 2
  • بازديد هفته : 1,310
  • بازديد ماه : 4,032
  • بازديد سال : 91,496
  • بازديد کلي : 1,455,176
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 18.217.6.114
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سيستم عامل :

گرد هم آئی هفتگی









شعرخوانی شاعران در محضر امین شعر انقلاب:
خبرگزاری فارس: «علی حکمت» و یک شعر پندآموز
«علی حکمت» و یک شعر پندآموز :

همزمان با شب میلاد امام حسن‌مجتبی(ع) جمعی از شاعران داخلی و خارجی به دیدار رهبر انقلاب رفتند و به شعرخوانی پرداختند، «علی حکمت» از جمله شاعران بود که ابیاتی خواند.

یکی را پسر مست و مخمور بود

ز اخلاق نیکو بسی دور بود
یکی باغ انگور بودش پدر

معیشت نمودی از این رهگذر
چو مستی هر روز فرزند دید

همه تاک آن بوستان را برید
حکیمی چو بشنید، دادش پیام

که ای داده بر دست شیطان لگام
تو! پنداشتی آدم مست کیست؟

که مستی تو کم ز فرزند نیست
گرفتم که او مست لایعقِل است

به مستی نشاید ره مست بست
پسر برد گر آب این خانه را

بریدی تو هم آب و هم دانه را
رَز از بهر انگور آمد پدید

نه از بهر  مستی که گردد نبید
شراب ای برادر اگر پاک نیست

گنه از من و توست، از تاک نیست



لینک شعرخوانی صوتی، تصویری

دریافت فیلم دیدار شاعران



به گزارش سراج استهبان؛ «علی حکمت» شاعر استهبانی متولد 1324 و بازنشسته فرهنگی و ساکن تهران است. او به عنوان اولین شاعر استهبانی است که توفیق یافته در محضر مقام معظم رهبری شعر خوانی کند. 

امسال در شب ولادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از اهالی فرهنگ، اساتید شعر و ادب فارسی، شاعران جوان و پیشکسوت کشور و تعدادی از شاعران از کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان و آذربایجان، با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. در این دیدار علی حکمت شاعر اهل شهرستان استهبانات نیز حضور داشت. 

علی حکمت در خصوص چگونگی دعوت به این محفل به خبرنگار ما گفت: این دعوت یک دعوت الهی بود و هیچ کس در این ماجرا دخیل نبود. من برای انجام کار شخصی از تهران به استهبان آمده بودم که یکی از دوستان که از افراد مذهبی و با سابقه ادبی است، جهت شرکت در شب شعر هفته تربیت از من دعوت کرد. در ابتدا به دلیل عدم آمادگی، دعوت را رد کردم اما وقتی اصرار دوستان را دیدم پذیرفتم و در شب شعر شرکت کردم. بعد از چند دقیقه حضور در سالن مجری اسم من را جهت خواندن شعر اعلام کرد و چون من هیچ شعری را آماده نکرده بودم شعری با عنوان «گنه کرد در بلخ آهنگری» که از سروده های من در سال 1367 بود را خواندم.

بعد از اتمام شب شعر تقریبا آخر شب بود که یکی از دوستان با من تماس گرفت و به بنده تبریک گفت علت را که جویا شدم گفت: شما جهت شرف یابی به محضر مقام معظم رهبری برای 14 رمضان دعوت شدید. با اینکه هنوز 2یا 3 ماه مانده بود به مار رمضان در کمال تعجب گفتم شما این مسئله را غیب گویی می کنید یا اینکه از کسی شنیده اید. ایشان گفتند: من الان در حضور آقای غزوه  «مدیر جلسات شعر رهبری» هستم و صحبت از شما بوده و شما را جهت شرکت در این مراسم دعوت کرده اند.

هنوز برایم جای تعجب بود که من تا به حال آقا غزوه را نه دیده بودم و نه می شناختم و نه حتی شعری تازه را در آن شب شعر خوانده بودم که مورد توجه قرار بگیرد. 

بعد از چند روز از این ماجرا که به تهران آمده بودم آقای غزوه با من تماس گرفتند و گفتند شعری را که در شب شعر خواندی جهت بررسی به حوزه هنری تحویل دهید و من نیز همین کار را کردم

تقریبا 10 روز مانده بود به تشکیل از حوزه هنری اطلاع دادند که شما جهت شرکت در مراسم پذیرفته شده اید.

همیشه دیدار با رهبری برایم یک آرزو بود که مطمئن بود نمی شود اما وقتی خدا بخواهد نیاز به هیچ کس و هیچ چیز نیست.

وی در ادامه گفت: یک روز مانده به مراسم طی تماسی اطلاع دادند که فردا ساعت 5 عصر در همان حوزه هنری حضور پیدا کنیم. من هم کتاب شعر «و اما بعد»، «زمزمی دیگر» و «جلد اول کتاب فرهنگ نامه استهبان» به همراه یک کار هنری که در مورد آن توضیح خواهم داد با خود به حوزه هنری بردم.

بعد از حضور در محل مورد نظر به همه مدعوین جهت ورود به جلسه کارت شناسایی داده شد اما به من 2 کارت دادند وقتی علت را جویا شدم گفتند شما قرار است در محضر رهبری شعر خوانی داشته باشید. چون تا آن زمان خودم هم نمی دانستم قرار است در محضر معظم له شعری را بخوانم هیچ شعری را آماده نکرده بودم.

اما در مورد آن کار هنری باید بگویم که آقای منتخبی به پاس انتشار کتاب «و امابعد» زحمت کشیده و جلد این کتاب را از نقره ساخته بودند. بعد از اینکه این کار هنری به دستم رسید تصمیم گرفتم آن را به موزه آستان قدس رضوی هدیه کنم که وقتی با مدیریت موزه صحبت کردم گفتند: ما تنها چیزهایی را می پذیریم که مستقیما از دفتر مقام معظم رهبری به اینجا ارسال شده باشد. که در بدو ورود به حوزه هنری جهت شرف یابی مقام معظم رهبری، کتاب ها و این کار هنری را از من تحویل گرفتند.

عکی حکمت ورود به بیت رهبری و دیدار با معظم له را این طور شرح داد: بعد از حضور کلیه مدعوین، ما را با اتوبوس به بیت رهبری بردند. با وجود استرس زیاد به محض این که وارد بیت رهبری شدم احساس کردم به خانه بهترین دوستم دعوت شده ام و از آن استرس دیگر خبری نبود. ساعت حدودا 7 بود که به آنجا رسیدیم. در حیاط بیت رهبری که از قبل فرش شده بود نشستیم. تا این که بالاخره ساعت 8:15 انتظارها به پایان رسید و چشم ما به جمال مقام معظم رهبری روشن شد. طبق قرار قبلی که با دست اندرکاران برنامه داشتیم قرار شد هر نفر فقط 30 ثانیه با حضرت آقا دیدار داشته باشد تا وقت به همه برسد. من نفر سوم بودم که افتخار دست بوسی مقام معظم رهبری را پیدا کردم. کتاب ها را که قبلا به من برگردانده شده بود به حضرت آقا تقدیم کردم که مورد تایید و تشویق ایشان قرار گرفت و در مورد کار هنری قول پیگیری جهت ارسال آن به موزه آستان قدس رضوی را دادند.

شاعر استهبانی در سوال خبرنگاری که بعد از این دیدار پرسید: مقام معظم رهبری را چگونه دیدید؟  فقط می توانم بگویم آیت الله خامنه ای یکی از اولیاءالله است و فقط کسی می تواند در مورد ایشان نظر بدهد که در حد ایشان باشد.

وی در خصوص ادامه این برنامه به خبرنگار ما گفت: بعد از اتمام نماز جماعت و صرف افطاری مجددا در حسینیه امام خمینی "ره" به محضر آقا شرف یاب شدیم. کسانی که بنا بود در محضر رهبر شعر بخوانند ردیف اول و طبق شماره صندلی جلو نشسته بودند و ما بقی هم پشت سر آنها.

وقتی در آن محل قرار گرفتم به یکی از دست اندرکاران برنامه گفتم که چون من نمی دانستم قرار است شعر بخوانم، شعری را آماده نکرده ام که گفتند همان شعری را که در شب شعر استهبان خواندی همان را بخوان.

خوشبختانه آن شعر را هم حفظ بودم و هم یک نسخه به همراه داشتم.

در ابتدای مراسم آقای حمید سبزواری شعر خواند و بعد از شعر خوانی میهمانانی از هندوستان، پاکستان و افغانستان نوبت به من رسیدکه همان شعر را خواندم به محض اینکه گفتم «گنه کرد در بلخ آهنگری» حضرت آقا به شوخی گفتند: عجب! تازگی!؟ من هم که آمادگی نداشتم گفتم: حضرت آقا هر روز. و بعد شعر را ادامه دادم و خواندم:

يکي را پسر مست و مخمور بود
ز اخلاق نيکو بسي دور بود
يکي باغ انگور بودش پدر
معيشت نمودي از اين رهگذر
چو مستي هر روز فرزند ديد
همه تاک آن بوستان را بريد
حکيمي چو بشنيد، دادش پيام
که اي داده بر دست شيطان لگام
تو! پنداشتي آدم مست کيست؟
که مستي تو کم ز فرزند نيست
گرفتم که او مست لايعقِل است
به مستي نشايد ره مست بست
پسر برد گر آب اين خانه را
بريدي تو هم آب و هم دانه را
رَز از بهر انگور آمد پديد
نه از بهر مستي که گردد نبيد
شراب اي برادر اگر پاک نيست
گنه از من و توست، از تاک نيست

بعد از خواندن شعر فکر نمی کردم رهبری این قدر تشویق کنند و توضیح دادند که این شعر مثنوی بدون حشو و زائد بود و من هم در مقابل این همه لطف بجز تشکر کاری نمی توانستم انجام دهم.

چیزی که برای خود عجیب بود اینکه اگر من بخواهم برای جمعی مثلا 10 نفره صحبت کنم ممکن است نتوانم بیان خوبی داشته باشم چه برسد به اینکه در محضر رهبری شعر بخوانم اما باور کنید همین که دوباره چشمم به جمال آقا روشن شد احساس کردم یکی از بهترین دوستانم که با هم رودربایستی نداریم را دیدم. در مدت 70 سال عمرم هیچ انسانی را که با ایشان وجه تشابهی داشته باشد را ندیدم ایشان خود را وقف خدا کرده و هیچ غروری ندارد.

بالاخره این مراسم با شعر خوانی دکتر حداد عادل ساعت 12:30 به پایان رسید.

تمام این ماجراها همچون خوابی بود که هیچ کس در آن نقشی نداشت و حتی تا یک روز قبل هم به فکرم خطور نمی کرد به محضر معظم له شرف یاب شوم.

بعد از چند روز از گذشت این مراسم آقایی با من تماس گرفت و گفت دفتر مقام معظم رهبری اعلام کرده اند که آن کار هنری به موزه آستان قدس رضوی ارسال خواهد شد.

چه خوش گفت حافظ که: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن/ که دوست خود روش بنده پروری داند

و حرف آخر این که:

وقتی می دیدم خانواده معظم شهدا و دیگران چگونه با اخلاص و بدون هیچ چشم داشتی در بیت خدمت می کنند دوست داشتم خداوند این سعادت را نصیبم می کرد، بقیه عمر را به خدمت سپری می کردم. انشالله که خداوند توفیق زیارت مقام معظم رهبری را به همه عطا فرماید.




 



 

 

علی حکمت در اردی بهشت سال یک هزار و سیصد و بیست و چهار شمسی در استهبان متولد شد؛ در همان جا به مکتب و دبستان و دبیرستان رفت و پیشه ی آموزگاری را برگزید، آن گاه تحصیلات فرادبیرستانی ی خود را در زمینه ی زیان و ادبیات و آموزش و پرورش ادامه داد. حکمت عمده ی عمر کاری ی خویش را در استهبان گدراند و پس از این که از کار دولتی بازنشسته شد، ضمن کار ادبی به صنعت گری، که از دوران خردسالی در کتار در س و مدرسه با آن خو گرفته بود، روی آورد. حکمت نخستین شعرهایش را در سن چهارده ساله گی سرود.  او درحال حاضر ساکن استهبان است و  بیش تر وقت خود را  صرف پژوهش بر روی واژه گان ِ محلی ی زادگاهش می کند. به زودی شاهد کار تازه ی او در همین زمینه خواهیم بود. 

 

"و امّا بعد . . . " اثر به یادماندنی ی حکمت در سال هزار و سیصد و هشتاد و سه شمسی منتشر شد و توجه بسیاران را به خود جلب کرد. این کتاب در برگیرنده ی  شش بخش است:

* واقعیت نامه

* غم نامه

* عشاق نامه

* تقدیر نامه

* سته بان نامه

* منجفر نامه


 

درباره ی «  و اما بعد . . . »

علی حکمت واژه واژه ی شعر خویش را  از لب و دهان مردم کوچه و بازار برگرفته و به گوش خودِ مردم  رسانده است و از همین رو شاعر مردم است. 

حکمت، خشت خشت دیوارهای  زادگاه مرا سروده  و هر واژه ی شعر او  یاد مهربانی ، ساده دلی، صفا ، نوع دوستی و غم خواری های بی ریای مردم سخت کوش  و قانع زادگاهم را در جان و دل من زنده می کند.

منجفرنامه ی او شاه کار است. و سته بان نامه ی  او یک دوره ی کامل مردم شناسی ی مردم ماست. حکمت اگر تنها واژه های این کتاب را  گرداورده بود، کاری سترگ کرده بود؛ چه رسد که آن ها را در شعر به کار گرفته  و چه خوش  کاری کرده است.

(برگرفته از مقاله ی شعر بی قاپ و قوپ: مروری برشعر علی حکمت؛ نوشته ی صمصام کشفی )


تماس

 

 








شعر بی قاپ و قوپ[1]

وارسی ی شعر علی حکمت

به بهانه ی انتشار ِ« و اما بعد. . .»

 

 

فکرش را بکنید: در زمستانِ غربت نشسته ا­یی و  داری آه می کشی که عید نوروز دارد پاورچین پاورچین می آید و کسانی که دوست شان داری در کنارت نیستند. ناگاه، پست­چی در می­زند و بسته ا­یی به دستت می دهد. مثل همیشه، نخست، چشم می ­اندازی به آدرس گیرنده و فرستنده تا مطمئن شوی که اشتباهی در کار نبوده است. آخر به روزگاری به سر می بریم که هر چه به­ دستت می­ رسد لزومن از آنِ تو نیست یا اگر هست، خبر خوش نیست. اما، گویا گوهره ­ی  این یکی از آن گونه ­است که برای به دست آوردنش باید دست ­افشانی کرد . نام و آدرس فرستنده را که می بینی ذوق می­کنی و فیلت هوای هندوستان می کند و به یاد می آوری که پرسیده بودند چه می­ خواهی و بی اختیار این شعر اسماعیل خویی را برایشان خوانده بودی که:

نه پسته، نه كشمش ِ  شرابى بفرست؛

نه سيب، نه آلو، نه گلابى بفرست:

من هم به زمين هر چه تو دارى دارم:

يك تكّه­ ام آسمانِ آبى بفرست.

در حالی که بسته را باز می کنی و چشمت به کتاب مستطاب علی جان حکمت می ­افتد، عکس آبشار روی جلد برت می دارد و می بردت به روزهای کودکی­. روزهایی که هنوز پدر بود و مادر بود و برادر بود و از بد روزگار هیچ حالیت نبود و تفریحی اگر بود بیدارشدن صبح ِ گاه بود و صدای کاکا بود که وقت رفتن کوه است و خوشحالی­ی ملکی­ی نو پوشیدن بود و خرسواری بود  و  تا دامنه و بناسک رفتن بود. هی پرسه می­زنی در دوران کودکی و نوجوانی؛ و هی خاطره است که از در و  دیوار جانت بالا می­رود و هی به یاد می­ آوری میدان میری را، مسجد پدر را و حسینیه را و شب های یازدهم محرم را و هزار و یک خاطره­ ی دیگر را. هم ، به یاد می­آوری که اگر در درس و مشق مشکلی داشتی کتاب و دفتر به دست دویده­ ای به درون مسجد که علی حکمت و محمدرضا کارگر  در آن­جا درس حاضر می کرده ­اند و با روی همیشه خوش آنان روبرو شده­ ای. و به یاد می ­آوری که پدر به تو گفته بود مثل بچه­ ی خودش نگران علی است که مبادا استعداد فراوانش به هرز برود. بغضی گلوگاهت را می ­گیرد و نمی­دانی گریه کنی یا بخندی که حالا کار این برادر بزرگ­تر را پیش رو داری. چه می کنی؟ هیچ؟  . . . نه! . . . ، به دور و بری هات می گویی: من که عیدی­ ام را گرفته­ ام. شما هم بروید فکری به حال خودتان بکنید. گوشه­ یی خلوت می­ گزینی و کتاب را باز می کنی و از برگ اول می خوانی. می­ خوانی؟   . . . نه! . . . ، واژه واژه­ایش را می­ نوشی.

 

حتمن نگفتنی است که به گاهِ بر رسی یک کار جدی باید به قول هم شهری های من: " از تعارف کم کرد و بر مبلغ افزود"؛ و هم، گفتنی نیست که: آن­گاه می­ شود با اثری برخورد کرد که نشر همه ­گانی یافته باشد و از چهار چوب شفاهی بیرون آمده باشد.

باور من آن است که نوشتن و منتشر کردن یک حق همه ­گانی است. جلوی نشر را نباید گرفت. آزادی بیان، آن هم آزادی ی بی و حصر بیان و عقیده، از ابتدایی ترین حقوق بشر است. از سوی دیگر باید در ِدروازه ­ی نقد هم باز باشد. هر نوشته را نقد آن نوشته کامل­تر می کند. گفتنی گفتنی است و شنیدنی شنودنی. پاسخ نوشته، نوشته است. می دانید که چه می­ خواهم بگویم؟ البته که می­دانید.

 

همه ­ی  هنرمندان اعم از شاعران، نويسندگان، نقاشان، موسيقيدانان و . . . خواه ناخواه از پیرامون زنده گي خود تاثير مي گيرند. به اين معنا كه مثلن حتمن گوهره­ هایی از اقليم، فرهنگ، زبان و زنده­ گي­ مردم شیراز در شعر حافظ هست كه از آن ها در شعر شاعران ديگر كه به يك حوزه جغرافيايي ديگر تعلق دارند نشاني نيست. اين روي­كرد چه در ادبيات مدرن و چه در ادبيات پيشامدرن و حتي هنر و ادبيات باستاني هم وجود داشته است. به عنوان مثال وقتي شما شعرهای باستاني­ مردم فنلاند را مي خوانيد، در آن جابه جا با اسامي چیزهایی آشنا می ­شوید که ويژ­ه­ ی زنده­ گي­ مردم منطقه ­های سردسير است.  در شعرهای بومی­ آلاسکا از سورتمه، سگ­های سورتمه کش، اگلوز ( کلبه­ های یخی) و  درخت هاي كاج استفاده شده؛ چیزهایی که در شعر مردم آفريقا نمي توان يافت.  خوب معلوم است که به شعر حکمت  هم باید از همین سو نگاه کرد و حتمن شما هم، مثل من، در شعر او به دنبال پسندِ همدان و تهران و تورنتو و لس ­آنجلس نیستید. 

« و اما بعد . . .» کار هنرمندی است که چونان مجسمه­ تراشی ورزیده از واژه­ های خام و تراش ناخورده پیکره­ ایی را تراشیده که برای اهلش چون ونوس دل­برانه تماشایی­ست؛ و صد البته، در این جا باید گفت خواندنی­ست. کوچک­ترین اهمیت کار حکمت در این است که حرف دل چنان بر زبان آورده که می­ تواند مخاطبانش را دمی بر بال خیال بنشاند و در موردِ جدی تر ، می تواند براشان مرجع یا رفرنسی شود برای  پژوهش. پس پر روشن است که این کار ارج مند است و سزاوار ستایش.

 

براستی آیا ، سرایش به گویش محلی، آن هم محدوده­ ی جغرافیایی به کوچکی استهبان، ارزش وقتی که می گیرد را دارد؟ پاسخِ من به این پرسش «آری» است. یکی از ارزش های این کار زنده کردن یا زنده نگاه­ داشتن واژه­ گانی­ست که شایسته­ ی همه­ گانی شدن اند. واژه­ گانی که بار معنایی­ی غنی دارند و می دانیم که واژه همه­ گانی نمی­شود مگر آن که بر زبان رانده شود و چه راهی بهتر از به کارگیری­ی آن در شعر و متن؟

چندی پیش، در تورنتو، به دیدن دکتر رضا براهنی رفته بودم، برایش متنی را ­خواندم که در آن، چند واژه­ ی بومی از قبیل: "کنتره[2]"، "تج[3]" و " هَش[4]" به کار برده بودم. بحث به اصالت زبان و اصالت واژه کشید. استاد گفت:  "به نظر من تو باید از این واژه ها بیش­تر استفاده کنی،  نه تنها استفاده که در به کاربردنش پافشاری کنی تا جا بیافتند. یکی از راه های گسترش زبان افزودن واژه ­هاست. بسیاری از این واژه­ های محلی آن­قدر زیبایند که باید دو دستی بهشان چسبید"

در میان گویش های بومی گاه می ­شود جای­گزین های خوبی برای کلمه هایی که اصالت فارسی ندارند پیدا کرد و این مهم به دست نمی­ آید مگر به کندوکاو در گویش های بومی. حال گو این گویش مال شهر کوچکی چون زادگاه من باشد.

ايران از كشورهايى است كه فرهنگ شفاهى ، يعنى فرهنگ مردم در آن پربار است و آداب و رسوم ريشه‌هاى چند هزارساله دارند. ايرانيان تا پایانه­ ی دوران ساسانى، به ثبت افسانه‌ها، روايت­ها، اسطوره‌ها، حتا متن‌هاى مذهبى و حكومتى علاقه ­ی چندانى نشان نداده‌اند و باور داشتند كه متن‌هاى مذهبى و روايات  دينى به هنگام اجرا اهميت مى‌يابد و صورت و معناى آن با نوشتن آسيب مى‌يابد. در ايران قبل از اسلام‌، خواندن و نوشتن ویژه­ ی گروه­ های ممتاز بوده‌است و توده­ ی مردم حق نداشتند به شغل دبيرى و نويسنده­ گى و خواندن متن‌ها بپردازند و نسخه‌هایی با شماره­ گان اندک كه از متن‌هاى مذهبى و حكومتى موجود بوده به اضافه ­ی شعرها، افسانه ها و اندرزنامه‌ها، در دفترهاى ویژه­ یی در خزانه­ ی ‌شاهان، دور از دست­رس‌ مردم قرار داشته است.

پس‌ از هجوم اعراب به ايران، در سده­ ی اول و دوم هجرى، اشراف ايرانى كه از آداب و سنت‌هاى فرهنگ خود آگاه بودند به خواندن و نوشتن و بازگو کردن آن­ها آشنايى داشتند، از بيم آن كه مبادا بر اثر گسترش‌ عقايد دينى جديد، فرهنگ باستانى نابود شود به باز نويسى­ی اسناد مذهبى و رسمى و افسانه‌هايى كه روايت­هاى شفاهى داشت اقدام كردند، بدين ترتيب آن­ها را از نابودى رهاندند.  بعدها همين خاندان­هاى فرهنگى به صورت وزير و دبير و سازمان دهنده، با حكومت عباسى هم­كارى كردند و بخشى از فرهنگ ايران را در كنار تجربه‌هاى ادارى و شكل­هاى  حكومتى، به امپراتورى جديد اسلامى منتقل كردند.

قصّه‌هاى عاميانه كه نسل به نسل تا امروز حفظ شده، و گفته­ها و متل ها که در ان ها واژه­گان بومی به کار رفته است  بايد گردآورى و مطالعه شوند،  هنرهاى مردمى كه آن را به غلط صنايع دستى مى‌ناميم بايد مجددن ارزيابى گردند. آداب و رسوم، سنت­ها، باورها، حتا آن­چه خرافه تلقى مى‌شوند،  ترانه‌ها، موسيقى و رقص­هاى محلى، هنرهاى كاربردى چون دستبافی­ها، اشياء فلزى و چوبى و سنگى، شكل­هاى معمارى، گونه­های گوناگون باغ­سازى و تقسيم آب و زمين و محصول، حتا دعاها و نفرين­ها و هر آن­چه به مردم كوچه و بازار متعلق است بايد از نو بازشناسى، ثبت و بررسى گردد تا ريشه‌هاى رفتارى و انديشه­گى­ی مردم بار ديگر در بسترى تاريخى دریافته شوند.

اين كار نبايد با شيفته­گى و نستالژى يا به خاطر ارضاى غرور و افتخارات ملى انجام شود، بلكه ميراث گذشته و اكنون، مى‌تواند به عنوان مواد خام، پژوهش­گر را به شناخت روابط پيچده اما در هم­بافته­ی جامعه­یى كهن­سال و فرهنگ‌پرورِ نوانديش‌ رهنمون شود و اورا واقع‌بينانه به حكايت آن­چه بوده‌است و انتقال گوهر سنت به امروز و آينده وادارد.

با داشتن همین نگاه و باور است که مجموعه­ی کار علی حکمت را به وِیژه ( تکرار و پافشاری کنم : به ویژه) در راستای نگاه­بانی­ و نگاه­داشت یک فرهنگ می­دانم. و نمی دانم جایش این جاست یا باید در چند پاراگراف پسین­تر بنویسم که: علی حکمت را شاعر و پژوهنده­یی می­دانم که چون کار مردمی می کند و سر به دنبال کار و زبان مردم دارد و در زنده نگاه داشتن فرهنگ مردم می کوشد، پس کارش، نتیجه­ی فرخنده­ی انقلاب مشروطیت است و باید با دوست دانشورم محمدرضا جان آل ابراهیم هم کلامی کنم که اگر مشروطیت همین یک کار را کرده بود که ادبیات مارا از قدرت جدا کرد و مردمی کرد، مارا بس بود تا بدان افتخار کنیم.

باری؛

 من به همین دلیل و یک صد و بیست و چهار هزار دلیل دیگر به علی افتخار می کنم.

دیدم و خواندم، در یکی دو جا، که علی حکمت را با زنده یاد شمس اصطهباناتی مقایسه کرده­اند. من اما با همه­ی احترامی که برای آن زنده­یاد و دیگرانی چو او قایلم،  می­گویم که علی حکمت را نمی­شود با کس دیگری مقایسه کرد. چرا که پیشینیان او ، دست کم در استهبان، اگر هم کاری در زمینه­ی بومی سرایی کرده­اند چنین کارستانی نبوده است. کار حکمت اما شایسته­گی­ی آن را دارد که در پیش­گاه نقد ادبی قرار گیرد.

به بانگ بلند می گویم این را: من در « و اما بعد . . .» به دنبال شعر ناب نیستم و در این نوشته هم سر آن ندارم  که آن را با متر و معیارهای شعر ناب  و شعر خیال بررسی کنم. شعر حکمت از نوعی ويژه است و حال و هوای خود را می طلبد. از سویی مخاطب شعر ناب همه­گان نیستند. پاسخ به چراهای این گفته از حوصله­ی این نوشته خارج است. آن­چه کلام حکمت را درخور توجه می­کند این است که او توانسته بی آن که خود و کار خودرا به ابتذال بکشاند یا جامه­ی مدح و ثنا به آن ها بپوشاند، واژه­گانی را که در لفظ و کلام مادر و مادربزرگ و هم محله­یی­ها و هم­شهری­های  ما بوده و داشته در پس غبار روزگاران چهره گم می­کرده به قالبی بریزد که برای مردم آشناتر است و هدیه­شان کند تا خود پاس­دارش باشند و مانده­گارش کنند. کاری که او به دست داده و واژه­نامه­یی که هم­راه شعرهایش کرده است برای نسل فارسی خوان بعد از او هم، ، در صورتی که بخواهند با یک فرهنگ بومی آشنا شوند، قابل استفاده است.

لایه­ی دیگری که در « و اما بعد . . .» نهفته است و شاید بیش از آن­چه در بالا به آن اشاره شد به چشم برخی بیاید، طنز است. طنز شگفتی که  اگر نیک بنگری در متن زنده­گی­ی مردم شهرهای کوچکی چون استهبان بافته شده است و آن اندازه در لایه ها و سویه­های زنده­گی­ی مردم تنیده شده که عادی می­نماید.  آری زنده­گی­ی واگو شده به ویژه در «منجفرنامه» طنزی برای خندیدن نیست و راستی، چه کسی گفته که طنز و خنده در هم آمیخته­اند.   در پساپشت هریک از  سروده­­هایی که در نگاهِ نخست خنده دار می­نماید اگر نیک بنگرید خوب درمی­یابید که چه می­خواهم بگویم.   حکمت، به این معنا در عین طنازی زنده­گی سرایی کرده است. نه برای خنداندن  بل برای تلنگر زدن به خفته­یی که ماایم. طنزی که حکمت در سروده­هاش به­کار برده از آن گونه است که مرا نمی خنداند به فکر فرو می­برد. چرا که درباره­ی طنز، من، به  این گفته­ی نویسنده­ی ارجمند میهنم، دکتر جواد مجابی، استناد می­کنم:

"من در طنز خندیدن را حرام می شمرم این فتوای قلب اندوهگین من­است اگر در زنجیر­ه­ی طنز، طعمی از شکست، حجمی از تلخی، بافته ای از هشیاری و خنجری از خون و خشم نباشد اگر تو را هما­ن­طور که می خندی به گریه نیاندازد، اگر تو را علیه سیاه­کاری و فساد و پوسیده­گی برنیانگیزد، اگر تو نیز دشنه­یی برای دریدن سیاهی نشوی، بگذار آن قضایا را مطربی و سرگرمی نام بنهیم و مایه­ی ریش­خند برای آن­که می نویسد و آن­که می خواند و آن­که می سازد و می بیند. ما برای قلقلک دادن زاده نشده ایم به همه چیز می شود خندید یا می توان مردم را خنداند، اما نه به این قیمت که خود را مضحکه­ی دیگران کرده باشیم. بسیاری چنین اند. اینان گدایان خنده اند. برهنه­گان را خوشحال می خواهند. خوب، آدم­های خوش قلبی هستند اما آیا این کافی است؟

زمانی دلقکی شغلی بود حالا این شغل بی جیره و مواجب، چه مدعیان فراوانی دارد. قصدم توهین نیست توضیح دادن درباره یک شغل عادی است."

طنز علی حکمت ازآن دست است که پوسیده­گی ها و درمانده­گی ها را آشکار می کند و در حالی­که خنده بر لبت می­نشاند تکانت می دهد و از این رو، گاه، کارش به همان گفته­ی شاملوی بزرگ نزدیک می­شود: شعری که زنده­گی­ست.

علی حکمت واژه واژه ی سروده­های خویش را  از لب و دهان مردم کوچه و بازار برگرفته و به گوش خودِ آن­ها  رسانده است و از همین رو شاعر مردم است.  اگر من شعر حکمت را شعر بی قاپ و قوپ می­خوانم برای این است که سخنش را بی­پیرایه یافته­ام.  در "و اما بعد . . ." این واژه­گان هستند که سروده و سرایش را در پی می کشند. و با این که به فرم و قافیه و وزن­های سنتی پای بند نیستم و حتا آن گونه سرودن را کاری امروزی نمی دانم، در مورد کار حکمت باید اما واگو کنم که او در سروده­های خویش فرمی را برگزیده که به درد سخنش می­خورده و به او اجازه داده تا روان­تر حرف بزند. شعر بی قاپ و قوپ به راستی که عنوان شایسته­یی برای سروده­های حکمت است.

حکمت، خشت خشت دیوارهای  زادگاه مرا سروده  و هر واژه ی شعر او  یاد مهربانی ، ساده دلی، صفا ، نوع دوستی و غم خواری های بی ریای مردم سخت کوش  و قانع زادگاهم را در جان و دل من زنده می کند.

منجفرنامه ی او شاه کار است. و سته­بان نامه ی  او یک دوره ی کامل مردم شناسی ی مردم ماست. حکمت اگر تنها واژه های این کتاب را  گرداورده بود، کاری سترگ کرده بود؛ چه رسد که آن ها را در شعر به کار گرفته  و چه خوش  کاری کرده است. و چه خوش­تر می­داشتم که علی املای برخی واژه­هایش ( واژه­­های ما)  را به گونه­یی برمی­گزید تا شکل بی­قواره­ی حروفی که بیگانه­گان به زبان پارسی انداختند را به خود نگیرند. برای مثال، اگر من جای حکمت بودم " اطتا" را  " اتتا" می­نوشتم، "صدوم" را "سدوم"  و  "صابنات" را "سابنات" می­نوشتم.  بس کنم که دارم شیطنت می­کنم!

 

از روزی که گوش و لبم با " پریا"ی شاملوی کبیر آشنا شد  و از روزی که "علی بونه گیر" پریشادخت شعر پارسی فروغ فرخزاد به گوش جانم رسید تا امروز که "و اما بعد . . ." را پیش رو دارم چند دهه گذشته است. دراین سال ها یاد گرفته­ام که چه شعری را بخوانم و چگونه شعری را دوست داشته باشم.  در خواندن و گزینش شعر وسواس دارم و حالا می­بینم که "و اما بعد . . . " علی حکمت را دوست می­دارم چرا که در نوع خود کاری است یکتا و حتمن چون از دل برآمده بر دلم می­نشیند. گذشته از این­ها دقتی که درست­اندرکاران این مجموعه از شاعر گرفته تا حروف چین و ویراستار و صدا بردار و ..  به کار برده­اند. در خور ستایش است که این تیم،  همه، در حد امکان کاری با کیفیت به خواننده ارایه داده­اند. کاری که می­شود به آن افتخار کرد و به اهل فن  نشان داد و به عنوان یک مرجع همیشه دم دست داشت.  و بی انصافی کرده­ام اگر در این نوشته دست مریزادی، یا بهتر است بگویم: زبان مریزاد، به دوست دیرینم ابراهیم جان افتخاری نگفته باشم که چه خوش، کلام علی جان حکمت را گوش و دل­نشین تر می کند. 

از روزی که سرخیل شاعران پارسی گوی، رودکی­ی سمرقندی، بوی جوی مولیان را سرود یازده سده می­گذرد و من هرگاه به یاد دیار و یار می­افتم این سروده را زمزمه می کنم؛ و حالا ، در پایانه­ی سخن، می­خواهم، یعنی خوش دارم که، بگویم: با خواندن و شنیدن کلام خجسته­ی حکمت، باز به یاد رودکی افتاده­ام و این که :

ريگ آموى و درشتى های او

 زيرپايم پرنيان آيد همى

 

برادر خوبم، علی جان، خسته نباشی و زنده و هماره دل زنده باشی.

 

۲۴ مارچ ۲۰۰۵ برابر با ۴ فروردین ۱۳۸۴ ــ صمصام کشفی - مریلند


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1 . پشت هم اندازی، ژست خشک و خالی

2. تار عنکبوت

3. جوانه

4. حیران و متحیر


ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

نظرات ارسال شده

گردهم آئی هفتگی

شاعران انجمن

درباره ما

سلام به سایت ادبی شهید رابع استهبان خوش آمدید. محتوای این سایت و انجمن ادبی آن سروده ها و مطلب های ادبی ارسال شده جمعی از فرهیختگان و شاعران گرامی است؛ شماهم به این جمع بپیوندید و مطلب هاو نظرهای ارزشمند خود را برای دیگران وبرای بهینه سازی سایت ارسال کنید. استفاده از اشعار با درج لینک و نام شاعر آزاد است. امام صادق(ع) فرمودند : ما قالَ فینا قائِلُ بَیْتَ شِعْرٍ حَتّی یُؤَ یِّـدَ بِرُوحِ الْقُدُسِ : هیچ شاعر ی در حق ما شعر نگفت مگر اینکه با روح قدسی تایید و یاری شد: وسایل الشیعه ، ج 1 ص 467) مقام‌ معظم رهبري، حضرت آيت‌الله العظمي امام خامنه‌ای فرمودند : «شعر، ثروتی ملی، عظیم و پر ثمر برای کشور است» و «باید با ایجاد این ثروت بزرگ روز به روز آن را افزایش داد و برای نیازهای کشور از آن استفاده ی بهتر و برتر کرد». کاروان شعر در کشور با سرعت، دقت و جهت گیری درست به پیش می رود ؛ با استمرار این حرکت، کشورِ عزیزِ ایران باردیگر هدیه ای ارزشمند به تمدن و فرهنگ جهانی و خصوصاً این منطقه، اهدا خواهد کرد. شعر علاوه بر اینکه ظرفی برای بیان احساس شاعرانه است باید در خدمت ارزشها باشد و شاعر در عمل به وظیفه و مسئولیت خود، این نعمت بزرگ الهی را در خدمت به دین، اخلاق، انقلاب و معرفت افزایی قرار دهد. شعر می تواند به "معرفت دینی و اخلاق مردم" و "حرکت انقلابی ملت" خدمت کند و این کار حتی با یک یا دو بیت شعر انقلابی،‌اخلاقی و معرفتی در یک غزل محقق می شود و تأثیر می گذارد. قالب شعر نمی تواند نسبت به مسائل موجود کشور بی تفاوت باشد یا از آن صرف نظر کند. + خاندان شهید رابع اصطهباناتی : پدر وی «ملاعبدالمحسن» فرزند مرحوم «ملاباقر» فرزند «ملا سراج الدین» بود و پدر و جد پدری اش در جرگه افرادی بودند که در زمان حمله افغانها به اصطهبان، کشته شدند.[۱] تحصیل : وی در ۱۲ سالگی با راهنمایی دایی‌اش به شیراز رفت و هشت سال در مدرسه منصوریه درس خواند. در سال ۱۲۴۶ به تهران رفت و شاگرد استادانی مانند آقا علی حکیم (مدرس)، محمدرضا حکیم قمشه‌ای، میرزا ابوالحسن جلوه، ملاعلی کنی، سید مهدی قزوینی نجفی و مولی محمدتقی هروی بود. در سال ۱۲۵۸ دوباره به شیراز رفت. به علت درگیری با قوام الملک (حاکم وقت فارس) به سامرا تبعید شد و در درس میرزای شیرازی شرکت کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت. پس از فوت میرزای شیرازی به نجف رفت و حوزه فلسفی آنجا را پایه‌گذاری کرد. او علوم مختلف از جمله فقه و احکام را با زبان شعر بیان می‌کرد و رساله احکام دین او مشتمل بر هزار بیت شعر بود. در ریاضی و شاخه‌های آن دستی داشت و مقالات مختلفی در این زمینه از او مانده است. در پزشکی بیشتر به پیشگیری و رعایت بهداشت و نظافت محیط توجه داشت و می‌گفت: «من رسماً طبیب نیستم، ولی هزاران تن را به طریق بهداشت معالجه قطعی کرده‌ام.»[۲] علامه امینی او را به جهت آنچه «نبوغ علمی» خوانده «شکافنده هسته علم و پیشتاز میدان دانش» معرفی کرده‌است.[۳] زندگی‌نامه : آیت الله اصطهباناتی در سال ۱۲۵۸ ش با دختر سید محمد حسن لاریجانی ازدواج کرد. همسرش در سال ۱۲۷۹ درگذشت. وی فرزندی به نام شیخ محمد تقی روانشاد ملقب به فیلسوف روانشاد دارد که از مجموع افکار و اندیشه‌های پدرش بخشی به همت وی با عنوان «شمه‌ای از آثار شهید رابع» تهیه و منتشر شده است. سرانجام وی در دفاع از مشروطه و رهبری قیام مردم شیراز در سال ۱۳۲۶ برابر با ۱۷ اسفند ۱۲۸۶ شهید شد و در باغ غزل حافظیه به خاک سپرده شد. آثار : احکام الدین[۴] رساله حدوث عالم[۵] مجمع المسائل[۶] رساله شمس التصاریف رساله جوابیه شاگردان : محمدجعفر آل کاشف‌الغطاء، محمدحسین غروی اصفهانی، محمدحسین کاشف‌الغطاء، هبةالدین شهرستانی، میرزا عبدالحسین ذوالریاستین، سید محمدحسن نجفی قوچانی (آقا نجفی قوچانی)، علی‌اکبر حکمی یزدی قمی، غلامرضا یزدی، سید ابراهیم حسینی اصطهباناتی (میرزا آقای شیرازی)، زین‌العابدین اسدالله مهربانی سرابی، آقا نجفی قوچانی، غلامرضا فقیه خراسانی. ----------------------------------------- پانویس : شهید رابع، آیت‌الله محمدباقر اصطهباناتی عالم مشروعه خواه، نویسنده : محمد جواد اسلامی، با تلخیص، ص۲۵–۲۷. شهید رابع، ص ۴۰ و ۴۱. شهیدان راه فضیلت، ص ۵۱۲. رساله‌ای منظوم در احکام و فرایض که هزار بیت است. در موضوع جهان هستی، حکمت و فلسفه. رساله عملیه و دربردارنده فتواهای او. منابع شبکه اطلاع‌رسانی اجتهاد جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم. گلشن ابرار. ج۷، نشر معروف، قم: ۱۳۷۸.

نظرسنجی

این سایت از دیدگاه شما...؟